آمدم عاشق شوم پاییز حالم را گرفت
پر زدم تا چشم تو تقدیر بالم را گرفت
لحظه ی سبزِ بهارِ سینِ سالم زرد شد
بخت بد "بیچارگی" تحویل سالم را گرفت
انقَدَر در خانه ی تاریکِ قلبم ریشه داد
تا که آخر شادیِ نوپا و کالم را گرفت
رو به روی جاده ی دیوانگی قالم گذاشت
در پس دیوانگی "پاییز" فالم را گرفت
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪
شعر از ؟؟؟؟
تو از کوچه رد میشدی، یادمه!
با یه دامن نازک صورتی یه جایی حوالی ده سالگیم، همون سالای روشن و قیمتی ...
دوتا جوجهرنگی توی پیرهنم، یه برگ لواشک تو دستام بود وطن واسه من خونهمون بود و بس، همون کوچه معنای دنیام بود ...
تو مثل یه قو رد شدی، یادمه!
رو دریاچهای که منو غرق کرد گذشتی و بعد از عبورت جهان دیگه پیش چشمای من فرق کرد میخواستم همه چیزو قسمت کنم، با اون چشمای روشن خواستنی یه جوجه، یه تیکه لواشک، یه تاس، چهار پنج تا تیله، یه لیس بستنی ولی تو گذشتی و با تو گذشت، همه آبهای جهان از سرم ...
حالا با همین موی جوگندمی از اون کوچه با فکر تو میگذرم سربچهای که تو رو دوست داشت، به عشق تو تبعید شد از بهشت سر زنگ دینی توی دفترش برات اولین نامههاشو نوشت قایم کردشون تو کیف مدرسهش کنار کتاب و تراش و مداد بغل دست پرگار و نون و پنیر ولی هرگز اونا رو دستت نداد ...
پسر بچهای که تو رو دوست داشت، هنوزم به یادت نفس میکشه هنوزم تو خواباش قدم میزنی نمیتونه بعد از تو عاشق بشه ...
هنوزم تو از کوچهمون میگذری یکی اینجا مثل قدیم مستته می خواد نامه هاشو به دستت بده ولی دست بچهت توی دستته ...